سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زیباترین شعرهایم را برای تو می گویم ای سپیده تر از همه شعرهایم

صفحه خانگی پارسی یار درباره

نرم نرمک میرسد اینک بهار

بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از ان می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکویی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ


غیرت مثال زدنی

بینندگان عزیز برای شما گزارش میکنیم از شهر مکزیکو سیتی محل برگذاری مسابقات المپیک سال 1968.

بیننده گزارش مراحل پایانی مسابقه دوی ماراتن هستید. این مسابقه به طور مستقیم در 5 قاره جهان پخش می شود. دوندگان رقابت حساس و نزدیکی با هم دارند. نفس ها به شمارش افتاده و عرق از سر روی همه جاری است. این دوندگان 42 کیلومتر را طی نموده اند. دوندگان قسمت اخر جاده را طی می کنند. و یکی پس از دیگری وارد استادیم می شوند. جمعیت داخل استادیم با ورود انها شروع به تشویق می کنند. رقابت نفس گیری است. دونده شماره 16 جلوتر از بقیه است. سینه نفر اول نوار خط پایان را پاره می کند. استادیم سراپا تشویق می شود. فلاش های دوربین لحظه ای امان نمی دهند. دونده های بعدی یکی پس از دیگری از خط پایان عبور می کنند. بعضی از انان چند قدم جلوتر از شدت خستگی روی زمین ولو می شوند. و خبر نگاران شتابان برای مصاحبه با انها جلو می روند. اسامی و زمان های بدست امده  از بلند گو اعلام می شوند. نفر اول با زمان 2 ساعت و بیست دقیقه و 39 ثانیه و... در همین حال تک و توک دونده های باقی مانده از گرد راه می رسند و ازخط پایان عبور می کنند. دوربین بار ها و بارها تصویر افرادی را که از ادامه مسابقه منصرف شده اند و از مسیر مسابقه بیرون امده اند را نشان می دهد. من فقط یک نفر دیگر را می بینم که دارد به آخر مسابقه نزدیک می شود. فکر می کنم این دیگر آخرین نفری باشد که از خط پایان عبور می کند. داوران و مسئولان برگزاری می ایند تا علائم مربوط به مسابقه ماراتن و خط پایان را جمع آوری کنند.

جمعیت هم تکانی به خود می دهد تا ارام ارام استادیوم را ترک کند. اما...

صبر کنید...صبر کنید...

بلند گوی استادیوم به داوران اعلام می کند که خط پایان را ترک نکنند. گزارش رسیده که هنوز یک دونده دیگر باقی مانده است. همه سر جای خود برمی گردند. و انتظار رسیدن نفر آخر را می کشند. دوربین های مستقر در طول جاده تصویر اورا به استادیوم مخابره می کند. اگر شماره او را ببینم نام او را از لیست پیدا خواهم کرد. او جان استفان اکواری است. دونده سیاه پوست اهل تانزانیا. مثل اینکه مشکلی برایش پیش امده دارد لنگ لنگ می زند پایش بانداژ شده است و به نظر خونی می آید.بگذارید ببینم چه قدر تا اینجا فاصله دارد. از علائم کنار جاده این طور برمی آید که 20 کیلو متر  تا اینجا فاصله دارد.الان ایستاد و از کمر خم شد و دو دستش را روی زانو هایش قرار داد .چه نفس نفسی میزند دوباره همان طور لنگان لنگان راه افتاد. چقدر آرام حرکت می کند. احتمالا به زودی از ادامه مسابقه منصرف خواهد شد. این همه راه را نمی تواند این طور طی کند. اما مثل اینکه دست بردار نیست. چند قدم لنگان لنگان طی می کند و بعد از درد زانو و ساق مجروحش می ایستد. چهره اش از شدت درد در هم فرو رفته اما باز هم به حرکت ادامه می دهد. چند نفری را می بینم که دور و بر او هستند و دارند چیز هایی به او می گویند. انگار می خواهند او را از ادامه مسابقه منصرف کنند. اما او با حرکت دست به انها اشاره می کند که کنار بروند. داوران هم چنان در کنار خط پایان ایستاده اند. طبق مقررات تا آخرین نفر که خط پایان عبور کند باید آنجا منتظر بایستند. جمعیت هم همان طور منتظر و آرام سر جایش نشسته است. مسابقه در واقع تمام شده. این یک نفر هم تا چند دقیقه دیگر از ادامه مسیر انصراف می دهد. من با اجازه شما ارتباطم را قطع میکنم به گزارش سایر مسابقات توجه کنید.

بعد از گذشت ساعتی:

بینندگان عزیز من مجددا از محل برگزاری مسابقات دوی ماراتن برای شما گزارش می کنم. این جا اتفاقات جالبی دارد می افتد. دونده ای که ساعتی قبل با او صحبت کردیم هنوز مسیر مسابقه را ترک نکرده است و با جدیت مسابقه را ادامه می دهد. نکته جالب اینجاست که خبر نگاران نه تنها محل مسابقه را ترک نکرده اند بلکه خبرنگاران بخش های دیگر هم به اینجا آمده اند. جمعیت هم به جای اینکه کمتر شود دارد زیادتر می شود!

جان استفان را در تصویر می بینم که دستهایش را مشت کرده دندان هایش را بر هم فشار می دهد و با گام هایی لنگان لنگان اما استوار هم چنان به حرکت خود به سوی استادیوم ادامه می دهد. او هنوز چند میلومتری تا خط پایان فاصله دارد. آیا او خواهد توانست مسیر را به پایان برساند؟ اینجا خورشید دیگر غروب کرده و هوا رو به تاریکی است.

من در ادامه دوباره برای شما گزارش خواهم کرد.

بعد مدتی طولانی:

بینندگان عزیز مجددا سلام. آخرین شرکت کننده ی مسابقه دوی ماراتن به استادیوم نزدیک شده است و اکنون دارد وارد استادیوم می شود. با ورود او استادیوم از جا برمی خیزد و همه تماشاچیان برای احترام بلند می شوند و شروع به کف زدن می کنند. موج کف زدن تمام استادیوم را فرا می گیرد. چه صحنه با شکوهی...نمی دانید اینجا چه غوغایی است.

40 50 متر بیشتر به خط پایان نمانده است. او دوباره نفس زنان می ایستد و خم می شود. اکنون دستش را روی ساق خونی اش گذاشته است و پلک هایش را بر هم می فشارد. نفسی می گرید و دوباره شروع به حرکت می کند. شدت کف زدن جمعیت لحظه به لحظه بیشتر می شود.باور نکردنی است... بله او از خط پایان عبور می کند. خبرنگاران به سوی هجوم می برند. نور پی در پی فلاش ها استادیوم را تماشایی کرده است. او از سر تا پایش عرق می چکد و دیگر نایی برای ایستادن ندارد و می افتد.

جان به سبب حادثه ای که در همان اوایل مسابقه برایش رخ داد به شدت به زمین خورد و مجروح شد. فردای همان روز جان در پاسخ به خبرنگاران که علت را می پرسیدند پاسخ می داد: برای شما قابل درک نیست. وقتی با اصرار آنها مواجه شد گفت: مردم کشورم مرا 5000 مایل تا مکزیکوسیتی نفرستاده اند که فقط مسابقه را شروع کنم. مرا فرستادند که آنرا به پایان برسانم.


تقدیم به شما

سلام....سلام به همه دوستای گلم به خصوص آقا رها و زهره خانوم ......میلاد محمد مصطفی و امام جعفر صادق بر همه مبارک باشه ......امیدوارم از شعری که واستون میذارم لذت ببرین...یا علی

اگه سبزم اگه جنگل

اگه ماهی اگه دریا
اگه رودم رود گنگم
مثل مریم اگه پاک
اگه نوری به صلیبم
اگه گنجی زیر خاک
واسه تو قد یه برگم
پیش تو راضی به مرگم
اگه پاکم مثل معبد

اگه عاشق مثل هندو
مثل بندر واسه قایق
واسه قایق مثل پارو
اگه عکس چل ستونم
اگه شهری بی حصار
واسه ارش تیر اخر
واسه جاده یه سوار
واسه تو قد یه برگم
پیش تو راضی به مرگم
اگه قیمتی ترین سنگ زمینم

توی تابستون دستای تو برفم
اگه حرفای قشنگ هر کتابم
برای اسم تو چند تا دونه حرفم
اگه سیلم پیش تو قد یه قطره
اگه کوهم پیش تو قد یه سوزن
اگه تن پوش بلند هر درختم
واسه تو قد یه برگم
پیش تو راضی به مرگم
  
اگه تلخی مثل نفرین

اگه تندی مثل رگبار
اگه زخمی زخم کهنه
بغض یک در رو به دیوار
اگه جام شوکرانی
تو عزیزی مثل اب
اگه ترسی اگه وحشت
مثل مردن توی خواب
واسه تو قد یه برگم
پیش تو راضی به مرگم